نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط ... |

سلام

این اشعار و نوشته های خودمه و تقدیم میکنم به محبوب همیشگیم

دینا خانم

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط ... |

       دعایت می کنم، عاشق شوی روزی                           
       بفهمی زندگی بی عشق نازیباست               

       دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی

       به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی

       بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

       بخوانی نغمه ای با مهر

       دعایت می کنم، در آسمان سینه ات

       خورشید مهری رخ بتاباند

       دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی

       بیاید راه چشمت را

       سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

       دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی

       با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را

       دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا

       تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری

       و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

       مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی

       دعایت می کنم، روزی بفهمی

       گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است

       دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد

       با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
      
       شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا

       بخوانی خالق خود را

       اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور

       ببوسی سجده گاه خالق خود را

      دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی

       پیدا شوی در او

       دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و

       با او بگویی:

       بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست

       دعایت می کنم، روزی

       نسیمی خوشه اندیشه ات را

       گرد و خاک غم بروباند

       کلام گرم محبوبی

       تو را عاشق کند بر نور

       دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی

       با موج های آبی دریا به رقص آیی

       و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی

       بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی

       لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی

       به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی

       دعایت می کنم، روزی بفهمی

       در میان هستی بی انتها باید تو می بودی

       بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا

       برایت آرزو دارم

       که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو

       اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد

       دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

       بگیرد آن زبانت

       دست و پایت گم شود

       رخساره ات گلگون شود

       آهسته زیر لب بگویی، آمدم

       به هنگام سلام گرم محبوبت

       و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را

       ندانی کیستی

       معشوق عاشق؟

       عاشق معشوق؟

       آری، بگویی هیچ کس

       دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی

       ببندی کوله بارت را

       تو را در لحظه های روشن با او

       دعایت می کنم ای مهربان همراه

       تو هم ای خوب من

       گاهی دعایم کن . . . 

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط ... |

من چرا چشم به چشمان تو دوختم؟

از غم عشـــق تو من چرا سوختم؟

نیــــم نـــگاهت گنج قــــارونم بداد

لیـــــــک ثروت غم بر دلم اندوختم

 

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط ... |

من از دیــــــــــدار رخش زرد گشتم

از شهر و دیــــــارم من طرد گشتم

خدایــــــــا زاندوه دلم خبرت هست؟

نمی بینی زعشقش کوه درد گشتم؟

روزی زگرمای وجودم آتش به پا بود

درتصادف با نگاهش من سرد گشتم

چنان آشوب و بلوایی در دلم شد

گویی با دنیــــــــــــا در نبرد گشتم

عشق را معنای تازه می بخشد دلم

گویی با عشق دینا من مرد گشتم

 

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط ... |

من از عشـــــــــق سخن ها با او داشتم

داشتم بذر عشق را در دلش می کاشتم

دریغا عشق من را هوس پنداشته

جای مهر , بذر کینه در دل کاشته

نمیداندبرایم رنگ و ابرویش مهم نیست

نمی داند که آخر دلـــم دیوانه کیست

خدایا  این دلم آشفته حال است

شاید عشــق  بر این روال است

نمیدانم شاید حالا ارزش این است

سنگدلی با عشق همنشین است

نمیدانم چرا او بالا نشـین است؟!

مگر چند روز زنده بر زمین است؟

خدایا او نمی پرسد زخود,که آیا؟

آیا بیارزد دلی را بشکنیم ز دنیا؟

 

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط ... |

«عشق او»

کمی از عشق دنیایی نصیبم گشته است

دنیایی با عشــــق دینا رقیبم گشته است

چـــــاره ای جز سوختن و ساختن ندارم

گویی تمام دردها رفیقــــــم گشته است

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط ... |

«دل زخمی من»

رنج دوران دیده ام بیا و مرهمم باش

مرهمی بر زخم دل,نی بر تنم باش

زخمهای تن با ضمادی نیکو شود

بیا و زخم دل بندو همدمم باش

مگذار زخمهایم کاری شوند

با ضماد عشق بیا و مرهمم باش

بیا و یکدم و لحظه مرا یاد کن

بیا و چند صباحی روز و شبم باش

چشم براه پاسخی وا مانده ام

بیا و توتیای چشم ترم باش

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط ... |

«نمی دانی»

مرا زخمها بود در سینه نمی دانی

مرا اشکها بود بر گونه نمی دانی

ولی دیدار مرهمی بر زخم بود

هرچند آرزو ماند در سینه نمی دانی

برق چشمانت مرا آواره کرد

بر دلم زخمی شد بی کینه نمی دانی

نگاه اولت دلسردم نکرد

نگاهم بر نگاهت بود خیره نمی دانی

یادت آمد آنروز سرد پاییز

آرام بودی و من سرآسیمه نمی دانی

تو نمی دانی دلم تا کجا پر می کشید

بود اسمت بر دلم آتش و هیمه نمی دانی

هرکه اسم زیبایت می سرود

نمک پاشید بر دل و دیده نمی دانی

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط ... |

«عشق دینا»

من عشق دینا را به دنیایی نخواهم داد

تار مویش به شیرین و لیلایی نخواهم داد

تمام عمر پرستش بر نگاهش میکنم اما

باعبادتهای موسی به سینایی نخواهم داد

گوشه ی چشمش تمام ملک من بود

این ملک را به غرب وآسیایی نخواهم داد

هوای دیدنش پریشان خاطرم کرد

من این هوا را برهیچ هوایی نخواهم داد

اگر اشکهایم بر دل دینا اثر می کرد

برایش کمتر از جان به دنیایی نخواهم داد

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.